ظهور نور
اتل متل قاصدك زمزمه ی یه کودک
سجاده اي گل گلي رو بال يك شاپرك
راز و نیازی زیبا دو دستِ گرم و کوچک
که رو به آسمونه مثل دو تا قاصدک
ميگه : خدا، خداجون خداجونِ مهربون
خداي جنگل وكوه خداي هفت آسمون
وقتي كه مادربزرگ تسبيح تو دست مي گيره
يا كه غروب جمعه مامان دلش مي گيره
وقتي كه از دو چشمش مي ريزه ريزه ريزه
مرواريدهاي غلتون كه پاكه و تميزه
ميگه خدا تموم شد اين جمعه هم نيومد
خيلي دلم گرفته صبرم ديگه سر اومد.
خدا مامان گناهه! هر نفسِش يه آهه!
بگو بيادش از راه همون كه توي راهه
تا كه مامان بخنده غصه بره از چشماش
تسبيح مادربزرگ غنچه بشه دونه هاش
رو رازقي تو باغچه بازم بارون بباره
برگهاي خشك گلدون تازه بشن دوباره
رنگين كمون هفت رنگ بياد توي آسمون
چلچله تخم بذاره توباغچه ي خونمون
پرنده هاي زيبا آواز خوش سر، بِدَن
غصه و درد و غم را از تو دلا پر، بِدَن
تا بخونن يك صدا همه ی گُلای دنیا
بارون و رنگين كمون پرنده های زيبا
شادي كنيد بخنديد اماممون ظهوركرد
با اين ظهور خوبش دنيا رو غرق نور كرد
شعر از : خودم
نظرات شما عزیزان:
مازیار 
ساعت6:49---23 خرداد 1391
سلام
شعرزیبایی رابه جهت القاء طبع لطیفش سروده اید وحس خوبی به نظردرکودکان بایستی ایجادنماید.موفق باشید.
|